اینجا خانه امید است ، دهمین فرزند مادر دهه شصتی به جهان آمد
به گزارش وبلاگ سفر، دهمین فرزند خانواده منیری به جهان آمد. همه بچه ها مرتب و آراسته اند، ولی لباس های سنتی آبی رنگ نادیا و سارا ملاحت و معصومیت دخترانه آنها را دوچندان نموده است. فاطمه خانم هنوز سرحال نشده و کم رمق به نظر می رسد.
وبلاگ سفر ؛ گروه خانواده- رابعه تیموری: مسئول پذیرش بیمارستان پرسید: خانم بچه اولتان است؟ فاطمه خانم زیرچشمی به آقا داود نگاهی کرد و جواب داد: نه،بچه دیگر هم دارم. خانم مسئول پذیرش دوباره پرسید: بچه دومتان است؟ فاطمه خانم کلافه جواب داد:نه مسئول پذیرش هم از طفره رفتن فاطمه خانم کلافه شده بود: خانم بچه چندمتان است؟ چند تا بچه دارید؟ جواب آقا داود فاطمه خانم را خلاص کرد:بچه دهم مان است خانم. 9 بچه دیگر هم داریم.مسئول پذیرش در حالی که سعی می کرد عصبانیتش را قورت دهد، رو به آقا داود برگشت: آقا باید اینجا اطلاعات درست ثبت گردد.. جواب من را درست بدهید.آقا داود در حالی که نگران شرایط ویژه همسرش بود، با بی حوصلگی گفت: من درست و جدی گفتم. 9 فرزند داریم و این بچه ای که دارد.
به جهان می آید دهمین فرزند ما است. گل از گل مسئول پذیرش شکفت و با تعجب به صورت محجوب و مهربان فاطمه خانم زل زد: خانم مگر چندسالتان است؟ پاسخ فاطمه خانم کافی بود تا همه پرسنل بخش پذیرش بیمارستان کارشان را رها نمایند و دور او حلقه بزنند: متولد 64 هستم... قیل و قال آنها با تحسین فاطمه خانم همراه بود: ماشاءاله خانم قهرمان..
بعد از آن تا وقتی از بیمارستان مرخص گردد،از پزشک و پرستار تا سایر مادران بستری در بخش، مادر دهه شصتی خانواده منیری را خانم قهرمان صدا می زدند. او خوب می داند مادری برای 10 فرزند کار بزرگی است که او به خوبی از پس آن برمی آید. خانم قهرمان می گوید: از داشتن خانواده ای پرجمعیت احساس قدرت و امنیت می کنم. خیلی خوب است که 10 فرزند خوب و یک همسر مهربان دارم که حامی و دلسوز من هستند. زندگی خانم قهرمان و خانواده 12 نفره اش حکایت های ترش و شیرین زیادی دارد که شنیدنش خالی از لطف نیست. در حالی که 2 روز از تولد دهمین فرزند این خانواده می گذشت، به دیدارشان رفتیم تا قدم نورسیده را تبریک بگوییم و گوشه ای از این حکایت های ترش و شیرین را بشنویم:
بوی زندگی
هنوز گرمای ظهر از کوچه پس کوچه های عریض و خلوت آن منطقه جمع نشده، خانه قدیمی خانواده منیری در اواسط یکی از کوچه های بی سروصدای نظرآباد کرج قرار گرفته است.
از در باریک خانه که وارد می شویم، همه جا از تمیزی برق می زند و خانه آنقدر ساکت و آرام است که تا به جاکفشی پر از دمپایی و کفش های کوچک و بزرگ نمی رسیم، هیچ نشانی از وجود 10 بچه پرشر و شور خانه به چشم نمی خورد، اما همین که مادربزرگ در آپارتمان را به رویمان باز می نماید، صورت های کوچک بچه ها که از اتاق ها و آشپزخانه سرک می کشند، نمایان می گردد. استقبال خانمانه نادیا و احوالپرسی گرم داداش بزرگه به بچه ها هم دل و جرأت می دهد تا یکی یکی در پذیرایی ظاهر شوند. خانه تزئینات پرزرق و برقی ندارد و کتابخانه ای جمع و جور، گلخانه ای نقلی و چند تابلو تنها وسایلی هستند که آن را زینت داده اند، ولی آرامش خوشایندی در فضای خانه جریان دارد که وقتی هیاهوی بچه ها لابه لای آن می پیچد دلنشین تر می گردد.
کدبانوهای خانه
همه بچه ها مرتب و آراسته اند، ولی لباس های سنتی آبی رنگ نادیا و سارا ملاحت و معصومیت دخترانه آنها را دوچندان نموده است. فاطمه خانم هنوز سرحال نشده و کم رمق به نظر می رسد، ولی حسین گوشش به این حرف ها بدهکار نیست و همین که او نوزاد به بغل وارد پذیرایی می گردد، الاکلنگ و توپ پلاستیکیش را رها می نماید و از سرو کولش بالا می رود. نوزاد تازه رسیده که فاطمه خانم عباس صدایش می زند، ساکت و آرام خوابیده و بچه ها برای در آغوش گرفتن او با هم مسابقه می گذارند، اما با تشرهای سارا حساب کار دست همه می آید: نی نی را اذیت نکنید، بگذارید پیش مامان بخوابد. هر چقدر نادیا مثل مادر آرام و محجوب است، سارای شیرین زبان، بلد است آتش بسوزاند و برای همه بچه ها مشخص تکلیف کند. البته در کار خانه هم زبر و زرنگ است و می تواند بدون یاری مادربزرگ و آبجی بزرگه از جمع و جور کردن خانه تا آب دادن به گلدان های خانه را به تنهایی انجام دهد.
ولی نادیا دیگر برای خودش کدبانویی هنرمند شده و نه تنها هنرهایی مانند آشپزی و شمع سازی و گل سازی را آموخته، بلکه فوت و فن هایی را هم که مادر برای آبروداری و برطرف و رجوع زندگی به کار می برد، خوب یاد گرفته. نادیا می داند موقع آشپزی چطور مواد غذایی را کم و زیاد کند که خوشمزه بودن غذا رمز و راز صرفه جویی های او را برملا نکند یا چه ترفندهایی به کار ببندد تا از یک قواره پارچه دو پیراهن زیبا برای خودش و سارا دوخته گردد.
دیگر روزهای پادشاهی حسین بازیگوش سر آمده و ته تغاری خانه محسوب نمی گردد، ولی او هنوز نی نی تازه وارد را رقیب خود نمی داند و حسابی برای همه قلدری می نماید. اما پسر قلدر خانه وقتی به سارا می رسد، به همبازی مهربان و سربه راه تبدیل می گردد و به سارا اجازه می دهد یک دل سیر با سه چرخه توی خانه دور بزند. اگر هم سارا توی الاکلنگ بازی شیطنت کند و الاکلنگ را تند بچرخاند، باز هم حسین شاکی نمی گردد.
علی به زیارت امام رضا (ع) رفته و هنوز نوزاد تازه را ندیده، ولی از پشت تلفن هم می توان هیجانش را برای تماشا او احساس کرد. فاطمه خانم وقتی حال خوش علی را در دورهمی های خانوادگی می بیند، احساس می نماید همه سختی ها و دشواری های بزرگ کردن بچه هاش به تماشای این حس و حال خوش می ارزد.
پسر غیرتی مادر
مجتبی سومین پسر خانواده است، اما مثل برادر بزرگه خانه رفتار می نماید و اگر کسی به خواهر و برادرهایش نگاه چپ بیندازد، حسابی به رگ غیرتش برمی خورد. مجتبی هر چقدر بیرون از خانه و مقابل غریبه ها هوای خواهر و برادرهایش را دارد، توی خانه به پر و پای بچه ها می پیچد و برای این که حرفش را به کرسی بنشاند، ده ها نقشه بکر در آستین دارد. فقط موقع درس و مشق و شب های امتحان، مجتبی حال و حوصله آتش سوزاندن ندارد و ساکت و آرام با نادیا درس می خواند. نادیا هم خانم معلم پرحوصله ای است و به راحتی از سر و کله زدن با داداش غیرتی باهوشش خسته نمی گردد.
محمد بعد از مجتبی به جهان آمده و 10 سال دارد. او از اضافه شدن داداش تازه وارد به جمع خانواده مسرور است و می گوید: خواهر و برادر داشتن خیلی خوبه. ما همواره پشت همیم و همدیگرو تنها نمی ذاریم. محمد به انجام کارهای خانه رغبتی ندارد، ولی برای مسرور کردن مامان حاضر است چهارپایه زیر پایش بگذارد تا دستش به اجاق گاز برسد و به تنهایی یک خوراک کدو یا بادمجان چرب و چیلی درست کند.
ابوالفضل مهربان و آرام است، ولی در سربه سر گذاشتن با خواهر و برادرهایش کم نمی آورد، به خصوص وقتی مهدی حرصش را درمی آورد و با تلفن همراه مادربزرگ آنقدر بازی می نماید که شارژش تمام گردد و نوبت بازی به او نرسد، دیگر ابوالفضل حسابی جوش می آورد. البته موقعی که مامان یا مادربزرگ از کشمکش های آنها کلافه و ناراحت می شوند، ابوالفضل مهربان طاقت تماشا ناراحتی آنها را ندارد و از حقش کوتاه می آید.
داداش بزرگه بچه ها
ابراهیم دیگر برای خودش مردی شده و مادر وقتی با محبت به قد و بالای بزرگترین فرزندش نگاه می نماید در چشم های مهربانش حظ و لذتی مادرانه می نشیند. داداش بزرگه چندان پرهیاهو نیست، ولی هر جای خانه باری روی زمین مانده باشد، سروکله ابراهیم حتمأ پیدا می گردد. وقتی نق زدن های حسین بازیگوش همه را کلافه می نماید، کافی است تا لحظه ای داداش ابراهیم او را در آغوش بگیرد تا آسوده و بی خیال یک دل سیر بخوابد. نادیا با مادر حسابی عیاق است، ولی گاهی فقط باید با داداش بزرگه یک دل سیر درددل کند تا خوب سبک گردد. علی و مجتبی آنقدر بزرگ شده اند که بفهمند داشتن یک داداش بزرگه مهربان چقدر دل آدم را قرص می نماید، اما برای سارا و برادرهای کوچکتر، داداش ابراهیم یک داور شکیبا است که خوب می تواند قیل و قال ها و مرافعه های آنها را سرو سامان دهد و همه چیز را ختم به خیر کند. البته اگر در مرافعه ای پای سارا در میان باشد، داداش ابراهیم حتمأ از آبجی کوچیکه طرفداری می نماید تا برادرها حساب کار دستشان بیاید و بدانند باید همواره هوای آبجی ها را داشته باشند.
هدیه های عزیز خدا
فاطمه خانم در 20 سالگی ابراهیم را به جهان آورده است. او تعریف می نماید: وقتی کلاس سوم هدایت بودم، همسرم به خواستگاریم آمد. نسبت فامیلی ما باعث شده بود خانواده ام از او شناخت خوبی داشته باشند و از آن جا که من هم به این وصلت بی رغبت نبودم، به او پاسخ مثبت بدهند. آقا داود آنقدری محاسن اخلاقی داشته که خانواده فاطمه خانم چشم روی دست خالیش ببندند و دخترشان را در 15 سالگی به خانه آقا داماد جوان بفرستند، اما اوایل، زندگیشان به سادگی نمی گذشت و آقا داود با کار در پیک موتوری و هر شغل و کسب حلالی که پیش می آمد، رزق و روزی خودش و همسرش را تأمین می کرد. چند سال اول زندگی زوج جوان بدون فرزند گذشت تا فاطمه خانم دوره دبیرستان را به سرانجام برساند، ولی در روزهایی که او خودش را برای شرکت در کنکور آماده می کرد، خدا ابراهیم را به آنها بخشید. در حالی که پس از ابراهیم، علی و نادیا هم به جمع خانواده منیری اضافه شده بودند، فاطمه خانم عشقش به تحصیل را رها نکرد و در کنار مادری برای 3 فرزندش، تحصیلات دانشگاهی خود در رشته علوم تربیتی را هم ادامه می داد. فاطمه خانم تصور نمی کرد خانواده آنها بزرگتر گردد و وقتی متوجه شد خدا چهارمین فرزند را به او بخشیده،تردید داشت که بتواند از پس این امتحان برآید: مشقت بزرگ کردن 4 فرزند قد و نیم قد، قضاوت های مردم، دست خالی او و همسرش.... بالاخره با خودش کنار آمد و ترجیح داد این هدیه خداوند را که آدم های بسیاری در حسرت داشتنش هستند،با ناشکری پاسخ ندهد. آقا داود هم با همسرش هم عقیده بود و تصمیم گرفتند مشیت خداوند را با رضایت و قدرشناسی بپذیرند.
مسکن بزرگترین مشکل خانواده
در آن روزها و حتی پس از آن که مجتبی و محمد هم به جهان آمدند، شرایط مالی آنها به سختی می گذشت و دار و ندارشان یک موتورسیکلت بود و زار و زندگی مختصری که در یک آپارتمان یک خوابه استیجاری جای داده بودند. فاطمه خانم پیش از ازدواج زندگی سختی نداشت، ولی با پرجمعیت شدن خانواده اش تصمیم گرفت طوری آن را مدیریت کند که به بچه ها سخت نگذرد، اما قناعت و شکیبای را هم بیاموزند. او تعریف می نماید: با همان عایدی مختصرمان سعی می کردیم بچه ها را مسرور نگه داریم و به مقدار توانمان در مسافرت و خورد و خوراک و تحصیل آنها کم نگذاریم.
آقا داود در کنار همه سختی هایی که برای چرخاندن زندگی داشت،به تحصیل و کسب تجربه در طب سنتی هم می پرداخت و وقتی در این حرفه مهارت به دست آورد کم کم توانست زندگیش را سر و سامان دهد، خودروی مناسبی برای خانواده اش تهیه کند و آپارتمانی بزرگتر در نظرآباد کرج اجاره کند.
حالا آقا داود در این رشته تجربه و مهارت دارد و افتخار ثبت اختراع ده ها داروی سنتی چاشنی این تجربیات چندین ساله شده است، ولی از این که نمی تواند به نیازهای پسر و دختر نوجوانش پاسخ دهد و اتاقی مستقل و وسایل تحصیل آنها را به خوبی فراهم کند ناراحت است. او می گوید: نداشتن خانه برای ما مشکل بزرگی است و بچه ها از دردسرهای اثاث کشی های مکرر حسابی خسته شده اند. بسیاری از صاحبخانه ها حاضر نیستند خانه خود را به یک خانواده پرجمعیت اجاره دهند. آقا داود از مسئولان انتظار دارد به او یاری نمایند تا بتواند خانه و سرپناه مناسبی برای بچه هاش فراهم کند. در میان بچه ها آقا داود، نادیا دوست دارد حرفه و شغل پدر را ادامه دهد.
همبازی خاص بچه ها
قیل و قال بچه ها سبب می گردد خانه خانواده منیری هیچوقت ساکت و سوت و کور نباشد، ولی زمانی که آقا داود توی خانه است،هیاهوی او کمتر از بچه ها نیست وحسین و سارا می توانند یک دل سیر با بابا قایم باشک بازی نمایند و بچه های بزرگتر در بازی نام و فامیل خود همبازی قدری داشته باشند که به راحتی همه امتیازهای بازی را درو می نماید. مادربزرگ در رسیدگی به بچه ها یاری حال فاطمه خانم است و خانم جوانی هم در سرو سامان دادن به کارهای خانه به او یاری می نماید.فاطمه خانم در کنار مشغله های رسیدگی به بچه هاش در جلسات و همایش های مختلفی که برای مادران و دختران جوان برگزار می گردد، شرکت می نماید تا تجربیاتش را با آنها در میان بگذارد.
منبع: همشهری آنلاین